شبم گم کرده مهتابو....

سلام

۱)من اومدم.از شب اول سفرم مریض شدم تا همین الان.ولی خوش گذشت.جای تک تکتون خالی.واسه همتون دعا کردم


۲)دم حرم تو بازرسی بهم گیر دادن که تو کیفت دو تا دونه وسیله آرایشیه. -:خانم نمیتونی بری تو...با هزار بدبختی خودمو کنترل کردم که چیزی نپرونم بهشون...رفتم کیفمو تحویل دادم و دوباره برگشتم توی صف..باورتون نمیشه..زن احمق به من نگاه کرد گفت خانم آرایش داری پاک کن...یعنی فقط اون لحظه صورتش جون می داد واسه یه سیلی جانانه...من مونده بودم که کرم ضد آفتاب از کی تا حالا شده آرایش  منم نامردی نکردم صدامو  بردم بالا که : خاااااااننووووووووووووووم  من چیو پاک کنم؟؟؟؟!!!!!!   خودش فهمید قاطی کردم...یکم خودشو جمع کرد.   به خدا اینا دم در اینقدر حرص میدن آدمو که صد بار با خودم گفتم اگه بیرون حرم بدون اینکه ریخت این کله فسیلارو ببینم, واسه دل خودم,زیارت میکردم  بیشتر می چسبید.....!!!!!!!!


۳)بیشتر اوقات به همه چیز و همه کس از پایه و اساس شک میکنم.توی حرم بر عکس بیشتر کسایی که اونجا بودتد و داشتند می شمردند چه چیزایی می خوان,من داشتم فکر می کردم چرا اینجام؟؟ چرا همه این همه هیجان زده اند؟؟  بعدش فکر کردم اکثر کسایی که اینجا هستند و گریه و شیون می کنند اگه به همه ی خواسته های ریزو درشتشون برسند دیگه نه از شیون خبری میشه نه از گریه.....نمیدونم.شاید... ولی به نظرم اصلی ترین محرک آدما واسه ۹۹ درصد کاراشون حس خیانت کاریه به نام خودخواهی.


۴)خیلی دوس داشتم ببینمت خودت نذاشتی...!!گرچه شاید هرگز دلیلشو متوجه نشی...ولی کاش بزرگ شی..بزرگ عزیزم!!


۵)دارم لاست میبینم.هرچی بیشتر می بینمش بیشتر حس می کنم از یه جهتایی یه ترکیبی هستم از کیت و شانون


۶)ما دخترا گاهی تو روابط خصوصی مون خیلی بدوی و دور از تمدن عمل میکنیم.فکر میکنم دلیلش احساساتی عمل کردنمون هست.چون احساسات خیلی بکرند..همیشه یه جنبه های ناشناخته ای دارند...ناشناخته و باکره به باکرگی احساسات حوا !!


 


**حال من دست خودم نیست.......


     دیگه آروم نمی گیرم..........................

0 نظرات:

ارسال یک نظر