نور مانیتور روی دستانم می تابد و شریانهای خونی من به شکل مارهای گرسنه تمام این کلمات را می بلعند...من در این دکمه های دیجیتالی هزاره ی سوم گم شده ام..........من در تو..به شکل پی ام های رمانتیک فوبیاییم گم شده ام....تو همان فوبیای نشناخته ی منی که من همیشه به دنبالش از این ویندوز به ان ویندوز می پریدم....شریانها...شریانهای لعنتی...گلویت را..گلویم را سخت می فشارند......
ای خون..من از تو چی می خواهم؟
ای عشق..من از تو چه می دانم؟
ای یار....تو از عشق چه می پرسی؟
چشم می دوزم به عکس سیاه سفید یک متوهم سر خوش و دخیل می بندم به همین مسنجرهای گاه و بی گاه نفرین شده.... که شاید
شاید
شاید...........تو را از من نگیرد.......
*چهار دیواری ها خفه ام کرده اند و من هنوز مثل همیشه انگار هرگز هیچ جا قرار ندارم....
**دوباره راهی ام......