من جام عشقو دادم می خوای بریز می خوای بنوش.

سلام


وقتایی که اذان صبحو می شنوم همیشه همیشه ,همیشه اینطور می شم,تنم به طرز عجیبی می لرزه .بی اختیار بغض می کنم ,یادم می یاد که حتی اشکام هم گاهی سرازیر می شن....عجیبه و دل تنگ کننده.... تنم یخ می زنه و می ترسم...............از چی؟؟؟؟؟ از کی؟؟؟؟........نمی دونم.! ابن مث همون لحظه هاییه که من در کمال بیچارگی حس می کنم که هیچچچی نمی دونمممم......


**روزی تو می آیی ......از پشت بوته ی گیاه سرزمین ابدیت....... دستم را به نرمی در آغوش خواهی گرفت....من آن روز به روی سینه ات خواهم لغزید و بی درد از فوران این همه خوشبختی خواهم مرد...زیرا من تاب شاد زیستن را ندارم!..کاشکی می دانستی


***من چند روزی می رم مشهد..واسه دل همتون دعا می کنم.دلم تنگ میشه.برمیگردم

من هنوز خواب می بینم که دوره دوره ی وفاست!

سلام


دیروز با یکی از دوستام حرف می زدیم سر بحثی بودیم که ازش پرسیدم به نظرت تجربه ی یه عشق واقعی می تونه بیشتر از یک بار توی زندگی آدم پیش بیاد؟گفت به نظر من کم,خیلی کم و نادره....منو یاد کتاب ((بریدا)) انداخت.اثر پائولو کوئلیو.توی بخشی ازش در این مورد فلسفه جالبی رو ذکر کرده .گفتم بد نیس بزارمش اینجااگه نخوندینش بخونید:


((...ما در بعضی از حلول ها تقسیم می شویم,روح ما مثل بلورها و ستاره ها درست مثل


 سلول ها تقسیم می شود.روح ما به دو روح دیگر و این دو روح جدید به دو روح دیگر تقسیم


می شود و بدین ترتیب در طول چند نسل بر بخش بزرگی از سطح زمین پخش می شویم.ما


 بخشی از چیزی هستیم که کیمیاگران آن را اینماموندی  یا ((روح جهان)) می نامند,در


 حقیقت,اگر روح جهان فقط تقسیم بشود,هر چند گسترش می یابد,اما ضعیف تر هم می


 شود,پس همان طور که تقسیم می شویم,دوباره با هم ملاقات می کنیم.و نام این ملاقات


دوباره عشق است.چون وقتی روحی تقسیم می شود همیشه به یک بخش نرینه و یک بخش


 مادینه تقسیم می شود.پیدایش توضیح می دهد که:(( روح آدم تقسیم شد و حوا از درون


 آن تولد یافت.)) انسان ها به هم متصل اند.در هر زندگی این مسوولیت اسرار آمیز را بر عهده


 داریم که دست کم با یکی از این بخش ها دوباره ملاقات کنیم,عشق اعظم که آنها را از هم


جدا کرده با عشقی راضی می شود که این دو نیمه را دوباره با هم یگانه می کند.بخش دیگر


با درخشش چشم ها تشخیص داده می شود ولی در ((سنت ماه)) بخش دیگر با مشاهده ی


لکه ی روشنی در شانه ی چپ تشخیص داده می شود.اگر در یک زندگی با بیش تر از یک


بخش از خود ملاقات کنیم,قلب تکه تکه می شود و نتیجه ی آن درد و رنج است,چون بسیاریم


و به بخش های بسیار تقسیم شده ایم.))...


 


**خدایا!فاصله تا من ,خودت گفتی که کوتاه


  از اینجا که من ایستادم,چقدر تا آسمون راهه؟!!

منو حالا نوازش کن....

*گاهی یهو حس می کنم خیلی دوستت دارم.زیاددد,بعدش می دونی چی دلم می خواد؟ دلم می خواد بودی...دستاتو باز می کردی..من می دوییدم توی بغلت مث وقتایی که دارم فرار می کنم...سرمو محکم می گرفتی توی سینت..محکممم...دستای مهربونتو میذاشتی روی چشمام..می بستیشون...مث مامانا که نینیشونو بغل می کنن تکونش می دن تا آروم بشه منو تکون میدادی تو بغل و روی بازوهات ...مث همیشه تو گوشم آروم نجوا می کردی:(( نچچ نچچ نچچ....نفسم؟عزیزم؟آروم باش..من پیشتم...اینا,ایناهاش عسلی..من اینجام....))


اون موقع ها دنیا خلاصه می شه تو آغوش تو و آدماش خلاصه می شند تو دست ها و وجود مهربون تو...


تا حالا بهت گفتم که چقدر دستاتو دوس دارم؟!!


*دیگه کم کم دارم از سوتو کوریه این وبلاگ افسردگی حاد می گیرم...بعدا اگه افسرده شدم نگید چراها..از ما گفتن, واسه دل گرمی خودم می گم دیدی این مغازه ها تا کارشون بگیره طول می کشه؟؟!! آره دیگه اینم همینطوره غصه نخوریا..... .


**منو  حالا نوازش کن


  که این فرصت نره از دست


 شاید این آخرین باره


 که این احساس زیبا هست


 منو حالا نوازش کن


 همین حالا که تب کردم


 اگه لمسم کنی شاید


 به دنیای تو برگرذم....


 هنوزم میشه عاشق بود


 تو باشی کار سختی نیست


 بدون مرز با من باش


 اگرچه دیگه وقتی نیست


 نبینم این دم آخر


 تو چشمات غصه می شینه


 همه اشکاتو میبوسم


 میدونم قسمتم اینه


 تو از چشمای من خوندی


 که از این زندگی خستم


 کنارت اونقدر آرومم


 که از مرگم نمی ترسم


 تنم سرده ولی انگار


 تو دستای تو آتیشه


 خودت پلکامو می بندی


 و این قصه تموم میشه..................................................................................


 


 


 

زبانم را نمی فهمی..

*تا چند روز قبل !!!

ـ می دونی؟من اصلا قصد ازدواج ندارم,اصلا نمی تونم بهش فکر کنم.کووووووو تا من درسم تموم بشه,من فکر می کنم الان واسم خنده داره و....!!!!


*چند روز بعد از چند روز قبل!!!


- ورونا جان می خواستم یه چیزی بهت بگم عصبی نشیا راستش فلانی واسه پسرش می خواد بیاد خواستگاری


-  همون که تازه رزیدنتی قبول شده؟!


- آره ه ه,همون!!!!!!!!


- خوب بگو بیاد حالا یه صحبتی بکنیم!!!!!!!!


-


 


آخ آخ آخ , به قول بابام خدا نکنه آدم سست عنصر باشه  منظورش اصلا به من نیستا!!!!!


** نه ولی از شوخی گذشته چقدر گاهی آدما flexible میشنا,نه؟!!


 


***پی اسم تو می گشتم ته یک فنجون خالی...


                     دنبال یه طرح تازه,یه تبسم خیالی...

ای ترس فرو خورده...

سلام

تا حالا شده براتون پیش بیاد که یه عاااااالمه حرف داشته باشید ولی به جای حرف زدن کلا سکوت کنید؟!مث زمانایی که آدم کلی خسته هستااا ولی از شدت خستگی خوابش نمی بره..!!  حالا شده حکایت من.هزار تا حرف اینجای گلوم گیر کرده ها ولی نمی تونم اینجا بنویسم.از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون سر پست گداشتن روز به روز سختگیرتر میشم...هی با خودم فکر می کنم ...نههه..این موضوع ارزش نوشتن نداره..آخه من چرا اینجووریییییییم؟؟؟


حالا این یه طرف ,روز اول که این وبلاگو زدم گفتم اینجارو درست میکنم که هر چی دوس دارم توش بنویسم بدون هیچ ترسی .ولی اینجوری نشد...توی دنیای واقعی فوبیای تایید نشدن آدمو میکشه.کمند کسایی که خود خودشون باشند,خیلی ارزش منده وقتی یکی باشه که اجازه می ده بهت خودت باشی! خصوصا وقتی خود واقعیت در تضاد با خیلی ارزش ها باشه...


*این روزا یه معتاد تمام عیارم..به خواب,به نت,به شب بیداری,به شیرینی,.....می گن جوونارو بیکار نزارید معتاد می شن اینه ها!!!!!!!!!


 


**ای ترس فرو خورده...


     مشروع جنین مرده...


       این طفل حرامین را...


        با عشق حمایت کن....!


 


 

به تو مدیونم همیشه!

... وقتی بغض بی صدامو فقط تویی که هنوز می فهمی..دوس دارم دنیامو بدم تورو بگیرم.ولی دنیارو بهم می دن سرم که گرم شد می گیرنت ازم


*تو را می خواهمو دانم که هرگز


به کام دل در آغوشت نگیرم


تویی آن آسمان صافو روشن


من این کنج قفس مرغی اسیرم

بی خیاال

خوب نیستم  مث زمانایی که در اوج دگردیسیم....خوب نیستم.!

جهیزت عشق به پاس مهریه ات که جاودانگی ست!!

 

و گفت:


همه ی دریاها از آن تو٬


یک کوزه آب از آن من!


همه کوه ها از آن تو٬


یک صخره از آن من!


همه جنگل ها از آن تو


یک گلدان از آن من!


راضی نمی شوی اگر...


جهان و هر آنچه در اوست از آن تو٬


تنها یک ستاره از آن من!


روا مدار که بمیرم


و ندانم به کدام آیینم!!!


(حسین پناهی)

دو تشنه ابدی

-یه کویر

*یه آغوش


-یه آتیش زیر پوستم


*یه غرق شدن


-یه راه بی پایان


*یه بوسه


-یه نگاه


*یه شرم


-یه آتیش


*یه ناز


-یه خواهش


*یه حسرت


-یه تمننا


*یه بوسه


-یه تن تب دار


*یه بغل شور


-یه آغوش شوق


*یه بوسه


-یه سکوت


*یه نگاه


-یه لبخند


*یه بوسه


-یه عشق


*یه خورشید


-یه نوازش


*یه بخشش


-یه بوسه


*یه چنگ


-یه رد روی تن کویر


*یه آزار


-یه رویا


*یه فریاد


ـ یه نئشگی


*یه پناه


-یه آغوش


*یک جرعه آرامش


-یه نفس


*یه بوسه


یه خواااااااب

من از چشمای تو خوندم...

سلام


*فکر نمی کردم برگردی آینه ی زلال مهربونی..


وقتی تو همه ی شلوغی اطرافت فقط یکی باشه که بودنش و اومدنش آتیش سوزنده جهنمو سرمای کشنده ی زمهریرو هم زمان مهمون تنت می کنه,اونجاست که ترس چنگ می زنه به دلت,اونجاست که از خودت می پرسی,از اونی که تو دلت نشسته...تو که بهونه ی  نوشتن قشنگ ترین پستای  من میشی کی هستی؟!!.....کییییییی هستیییییی؟... 


*تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم؟


        شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم؟!....

من از نگاه هرزه بیزااااااااااااااارررم...

سلام

خیلی فاصله افتاد بین پستم,همش این چند روزنگران اینجا بودم ولی سرم خیلی شلوغ بود سرما هم خوردم.رفتم آمپول زدم.  میگم چقدر بعضی از این تزریقاتی ها خشنند,اینا بیشتر آدمو می ترسونند تا آمپول


به هر حال به خاطر تاخیرم معذرت می خوام


این روزا یه چن تایی کتاب روی دسم مونده,به قول یکی از دوستام می گفت اینترنت شده هووی کتابای نخونده ی من


بعضئ اوقات وقتی نگاه سنگین کسی رو حس می کنم انگار می کنم که یک دنیا مقابلمه که با نگاه هرزش داره به من به شعورم به شخصیتم توهین می کنه,اینجور موقع ها دوست دارم یا خودم محو شم یا شخص مقابل.نمی دونم عمق این بی زاریو چه طور بگم,ولی من واااقعا از نگاه هرزه بیییییزااااااااااااااارم.


*گفته بودی که چرا محو تماشای منی


وان چنان مات که یک دم مژه بر هم نزنی


مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود


ناز چشمان تو قدر مژه بر هم زدنی!!!!!

ناتور دشت

سلام

این روزا کتابی رو می خوندم که بدجوری فکرمو مشغول کرد بهتر بگم اوضاع مو بهم ریخته..(.ناتور دشت.)کتاب داستان پسرک شونزده ساله ایه که درداش درد نسل منه..آه, تا به حال اینقدر روشن مقابل مشکلات نسلم ننشسته بودم..یه جاهای کتاب حسم دیوونم می کرد..دوست داشتم فریاد بزتم مشکل همینه..خودشه .


چقدر نویسنده هشیارانه و با کلماتی ساده و سطحی دردهای عمیق رو شکافت.هولدن(شخصیت اول کتاب)از آشفتگی و بی هدفی و بی انگیزگی رنج می بره..دلش یه چیز خاص می خواد..از قول یکی از دوستای هولدن تو قسمتی از کتاب خطاب به هولدن نوشته,((...رک بهت بگم هولدن,احساس می کنم دنبال یه دردسر,یه دردسرخطرناک می گردی,...))


آره..هولدن دردسر می خواست,منم خواستمو می خوام و همینطور خیلی از هم نسلای من,موضوع خیلی عمیقه خیلی.چیزهای عادی کمند و چیزهای خاص توی فرهنگ لغت جامعه یعنی یه دردسر..دوستی می گفت هم نسلای تو آشفته اند,می گفت ورونا تو سمبلت کیه؟! گفتم ندارم..!گفت آره..هم تو هم خیلی ها از هم نسلات..این یعنی نمی دونید چی می خواین,..در یک نگاه عمیق این جواب خیلی از سوالاست.


این کتاب بر عکس نوشتارو ترجمه ی روان و سادش مفاهیم عمیقی رو منتقل می کنه.جایی از کتاب هولدن تو سینماست و طبق معمول همیشه همه چیز به نظرش بی معنیو مزخرف,افسرده کننده و حال به هم زنه.از محتوای دم دستی فیلم عقش می گیره.زن کناریش با گریه هاش نظر هولدنو جلب میکنه..فکر می کنه چون آدم مهربونیه اشک می ریزه ولی وقتی بی توجهی زنو به بچش می بینه می گه,((..این زن اندازه ی یه گرگ مهربونه!!.بعضیا اینجوریند.واسه یه فیلم چرت اشک می ریزند ولی در بیشتر موارد حروم زاده های بستی اند..)) !!!!


صحبت کردن در مورد این کتاب به نظرم ساعتها وقت می بره و منم دوس ندارم طولانی و خسته کننده بنویسم.به هر کی نخونده توصیه می کنم بخونتش و از هر کی که خونده خواهش می کنم برداشت و نظرشو در میون بزاره.


*اون دوستم که تصادف کرده بود مرخص شده.ممنونم از دعاهاتون.


*...به من بده نگاهت را


می خواهم زیبا باشم...

دارمممم هوای عاشقی..

زندگی چشمک زدن پیر مرد کوری ست که هرزگی ماهیانه اش برای زن فاحشه شهر نان به خانه می برد....(یه قسمت از توشته های خودمه)

امشب حالم اصلا خوب نیست...دلواپسم,دلواپس نامعلوم.به قول فروغ


....پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و تست...


*گاهی به سرم می زنه قید همه چیزو همه کسو بزنم و خودم باشم..فقط یک نفس خودم باشم..


 

لبخندت را نقاشی می کنم.

سلام

گاهی آدم با کسایی برخورد می کنه که انگار مدتهاست می شناستشون.انگار روحشون واست آشناست


بعد جالبیش اینه که گاهی انگار این نزدیکی روح ها بعد زمان و یا حتی بعد مکان رو کمرنگ می کنه.اونقدر کمرنگ که تو بعضی موارد دیگه اصلا به چشم نمی یاد. حالا این حس زمانی به گوشه دلت چنگ می زنه که این روح آشنا تو تنهاییت زمزمه کنه که می دونستی نگاهت خیلی خاص ؟!!  بعد از اون زمانی که هنوز تو شوک پچ پچ قبلیش هستی,یهو سرشو بلند کنه و محکم بگه من نگاهو لبخندتو نقاشی می کنم که همیشه زنده بمونه!...و تو ناگهان انگار لبریز میشی از همه زندگی..اینجور موقع ها فقط یه نفس عمیقو یه لبخند با همه دلم,تنها چیزی که حالمو جا میاره


*من بی اجازه خیلی از دوستامو که مدتهاست می خونم لینک کردم.عذر می خوام و دوس دارم هر چه زودتر آشنایی و دوستیمون دو طرفه بشه.


*بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را


                                      مرا گرم کن.....


 

صداتو می خوام..

سلام

۱ ساعت پیش فهمیدم یکی از بهترین دوستام که تازه رفته بود تهران واسه دانشگاهش تصادف کرده  اونم با اتوبوس.تورو خدا برای سلامتیش دعا کنید.


دلم خیلی براش تنگ شده کاش می شد که ببینمش


*چشمان من ابری شد...


چترت را باز کن نازنین..