من جام عشقو دادم می خوای بریز می خوای بنوش.

سلام


وقتایی که اذان صبحو می شنوم همیشه همیشه ,همیشه اینطور می شم,تنم به طرز عجیبی می لرزه .بی اختیار بغض می کنم ,یادم می یاد که حتی اشکام هم گاهی سرازیر می شن....عجیبه و دل تنگ کننده.... تنم یخ می زنه و می ترسم...............از چی؟؟؟؟؟ از کی؟؟؟؟........نمی دونم.! ابن مث همون لحظه هاییه که من در کمال بیچارگی حس می کنم که هیچچچی نمی دونمممم......


**روزی تو می آیی ......از پشت بوته ی گیاه سرزمین ابدیت....... دستم را به نرمی در آغوش خواهی گرفت....من آن روز به روی سینه ات خواهم لغزید و بی درد از فوران این همه خوشبختی خواهم مرد...زیرا من تاب شاد زیستن را ندارم!..کاشکی می دانستی


***من چند روزی می رم مشهد..واسه دل همتون دعا می کنم.دلم تنگ میشه.برمیگردم

0 نظرات:

ارسال یک نظر