دلم برای ستارهه می سوزه...

 


_ اگه یه روز یکی از ستاره ها نباشه اون یکی چی کار کنه آخه؟گناه داره...نداره؟


_آره عزیزم.گناه داره


_خوب پس ستارهه چی کار کنه؟


_به عشق اون که دیگه نیست لبخند بزنه !! به عشق چشماش چشمک بزنه!


_آخه نمی تونه... دلش داره هی تنگ میشه... گناه داره نداره؟!!...........


_ آره دونه ی انارم. ولی اگه اون ستارهه بدونه اون که رفته تمام آرزوش خنده ی این ستاره ی کوچولوه.می خنده... مگه نه؟


_یه چیز میگم دعوام نکنیا...خوب؟


_ باشه..بگو شاپرکم..؟


_من گریه دارم...


_واسه ی چی؟!!!!!!!!!!!


_خوب دلم واسه اون ستارهه می گیره.. گناه داره نداره؟!!!


_بیا یه قراری بزاریم... امشب تا خود صبح پیشم لالا کن.. اگه خواب بد دیدی می تونی برای همه ی ستاره هایی که دلت واسشون می گیره گریه کنی ولی اگه خواب خوب دیدی قول بده یه دنیا برام می خندی...قبول؟!!


_اوهوم...


** کاش می دونستی اون ستاره کابوس هر شبم شده...فردا اگر شبم با کابوس هم صبح بشه,برای تو می خندم....برای تو دنیا دنیا تا آخر دنیا می خندم...







۱) مامانم میگه غذاتو بخور پیشی...باز صد رحمت به گربه ها تو قد گنجشکم نمی خوری!!!!  یهو داداشم میگه اینو اینطور نبینید داره نقشه ی این طوطی های بیچاره رو می کشه!!!!!!!!!!!!


من تازه بعد از یک روز فهمیدم که چرا اینو گفته چون من به عنوان یک پیشی شناخته شدم خودم خبر ندارم!!





*دلم با چشم تو گاهی,کمی آرام می گیرد


تمام شعر دنیا را ز تو الهام می گیرد


غزل ناگفته می ماند بدون طعم آغوشت


چه بی منت لبانم از نگاهت کام می گیرد.... 


 خیلی دلم می خواست این دو بیتو غزلش کنم ولی نشد..شاید شبی با تلنگری دوباره.شاید...   







۲)شبامو تا صبح بیدارم.هی هر شب آرزو می کنم شبا طولانی تر بشه..آخ که چه کیفی داره سکوتو تنهاییش.دوس ندارم حتی یک لحظه ش از دستم بره!! اگه دوباره بچه شم و بخوام انشا بنویسم که بزرگترین آرزوتون چیه.؟   مینویسم: به نام خدا               من آرزو می کنم  همه ی روزا همیشه شب باشه همه ی شبا هم شب. که فقط من باشم و شب باشه و شب   







هر جا می خونم:فداش بشم!! انگار تو توی گوشم می گی فداااش بشم!! آرومو نجواگر...انگار تمامش نوازشه این فداش بشم های تو!!


        

coming to my life you can be the keeper...

 


هر شب تمام بی کسی واژه ی ((نبودن)) ت را در لیوانی آبجو سر می کشم


مست از نبود وحشی دستی نوازشگر به خواب می روم


خواب می بینم که لیوانی آبجو را سر می کشی


به من می خندی و مست از نبودنم با فاحشه ی شهر هرزگی هایم هم بستر می شوی


و چه اندازه می ترسانیم وقتی فریادم می کنی که آآآآآآی...


آآآآآآآآآی که مستی هرگز به من نمی سازد....


* دوباره آمدنت بهانه ای شد برای شعری تازه, برای دلهره ای دوباره...خنده ای و اشکی...دلی تنگ و انتظار و انتظار و انتظار...


۱)بابا دو تا پرنده خریده از خانواده ی طوطی, اسمش (عروس هلندیه),خیلی خوشملند ولی من که جرات ندارم نزدیکشون شم.ترسو هم خودتی ها...جناب آقای طوطی بسی دعوا می گیره با خانمش.ما می خوایم پروندشونو بفرستیم دادگاه خانواده..هر چی به مامانم می گم :خوب چرا واقعیت رو نمی پذیرید؟!! تفاهم ندارند دیگه مامان جان,باید جدا شن..زندگی زوری که ارزشی نداره          اونوقت مامان من میگه: گاهی باید زوری زندگی کرد بعدش خوب میشه همه چیز!!!!!!


سکوت کردم ولی تو دلم گفتم چیزی درست نمی شه مامان معصوم کم توقع من...فقط عادت به رنج کشیدن می کنیم و از این زندگی های زوری نسل هایی به وجود میاد که  درد و عقده پای ثابت سفره های دلتنگی زندگیشونه!!


**نمی دونم دوستت دارم یا نه! اما می خوام بدون چرتکه لحظه ی بودنت رو یک نفس سر بکشم!! کمکم نمی کنی؟!!


 پ.ن:بنا به تقاضای دوستان این شما و این هم پرندگان در آستانه ی طلاق قدیم  آها... چرا قدیم؟! خیلی سوال به جایی بود به این دلیل که الان دیگه به تفاهم رسیدند...و دارند به خوبیو خوشی زندگی می کنند...و طرح هایی دارند برای نی نی دار شدن و اینا



(( این آقای عروس هلندیه .)) ببینید چه ژستی گرفته!!



اینا هم زوج خوشبخت

ای سنگفرش گم شده ام را ندیده ای؟

۱) یه مدته بدجوری آستانه ی تحملم پایین اومده...فقط و فقط تو تنهاییه که آرومم.این روزا چقدر حس می کنم دلم یه خونه ی مستقل می خواد.تنها باشم ,تنهای تنها.رو کف خونه ام از در ورودی تا اتاقام شمع بچینم رو زمین...شبا عود هندیمو روشن کنم و موسیقی دلخواهمو گوش کنم...دغدغه هام مال خودم باشه و دلتنگیام از جنس خودم...مهمونم فقط تو بشی.بیای ولی زود بری...یه جوری که حسرت بیشتر موندنو بیشتر پیچیدن نفسات تو هوام ,همیشه تازه بمونه..من این حسرتو دوست دارم,گاهی تنها چیزی میشه که واسه راحت نفس کشیدنم میشه بهش پناه ببرم...!!!


۲)تو دو سال اخیر به همه ی اعتقاداتم تردید پیدا کردم.به همه چیز شک دارم.حتی ساده ترین تعریف ها هم برام گنگه.مث یه ساختمون که کم کم شروع میکنه به ریختن...حالا دیگه به پی رسیدم.اینکه دارم پی رو  از دل زمین خراب می کنم واسه یه بنای نو ضربات مهلکیه برام...چیزی که گاهی منو می ترسونه اینه که با ساختمون جدید اعتقاداتم تنها میشم.اینو به سلیقه ی خودم میسازم ولی هر روز که می گذره به این نتیجه می رسم چقدر کمند هم سلیقه هام و چقدر انرژی میگیره ازم این جریانی که برای شنا انتخاب کردم...


۳)از بارون خوشم نمیاد.هوای ابری افسردم میکنه...عاشق آفتابو آسمون آبیم.با این حال گاهی دوس دارم تو تنهاییام بارون باشه..تو باشی و من.حس میکنم بارونو واسه رویا ساختند.آفتابو واسه زندگی.


۴)تو کلاس زبانمون یه دختره هست اسمش نیلوفره ولی من نمیدونم چرا یه تمایل شدیدی دارم به اینکه ((شبنم)) صداش کنم.آخ حرصش در می یاد.گرچه دلیل دلخوریشو  نمی فهمم اگه بدونید چقدر دیدنش این اسمو تو ذهنم تداعی می کنه..درک نمیکنه اصلا این دختر بی احساس


۵)به دکترم میگم :این روزا حوصله ی هیچیو ندارم.. میگه:اگه الان بهت بگن برو سخنرانی کن یا شعر بخون حوصلت می یاد سر جاش          خندم میگیره,میگم چه خوب منو میشناسید... میخنده میگه: اگه بدونی چقدر خوشحالم استاد دانشگاهت نیستم.!!!!!!!! میگم:چرا؟!!!!!!!!!!!!!!!         میگه: چون دلم به حال اون استادای بدبخت که قراره مخشونو بخوری بدجوری می سوزه


۵)بازم پستم نامبر بندی شد.چی کار کنم؟! خدا نکنه من به چیزی گیر بدم.!!


**ای هفت سالگی


ای لحظه ی شگفت عزیمت


بعد از تو هر چه رفت,در انبوهی از جنون و جهالت رفت


بعد از تو پنجره که رابطه ای بودسخت زنده و روشن


میان ما و پرنده


میان ما و نسیم


شکست


       شکست


                 شکست...


((فروغ))

تو درخت من درخت و بین ما یک سلام نمناک.......

1)وقتی 8 سالم بود می گفتند اگه موهاتو بیاری بیرون می ری جهنم.اگه فلانی رو لمس کنی میری جهنم.  می گفتند زن که خواننده بشه وقتی میمیره روحش در عذابه در نتیجه رفته جهنم...چه معصومیتی وقتی با هراس نوار خواننده های زن و جمع می کردم تا کمک کنم کمتر بسوزند.!! حالا 12 سال گذشته و من به این حرفها می خندم ولی اونا هنوز مث یه ضبط صوت همینارو بی کم و کاست پخش می کنند.من 12 میلیون سال نوری از این عقاید دور شدم و حالا فقط دلم به معصومیتم میسوزه و به اون همه سادگی و پاکی لبخند می زنم.... انتظار نداشته باش همیشه کودک 8 ساله ی مقلدت باقی بمونم. اینجاست که جنجال ها شروع می شه و اسمش میشه تفاوت نسلها!!!  (البته این فقط گوشه ای از تفاوت عقیده ها هست که بیشتر هم جنبه ی مذهبی داره,و چه بسا تفاوت ها که نوشتنش هم عصبیم می کنه..)

2)سرمو میزارم رو متکام,سایه ی نیمرخ صورتم از گوشه ی متکا می یوفته روی تخت.به نیمرخم نگاه می کنم.زل می زنم به بر آمدگی ها و تو رفتگی هایی که تو رو بهونه می کنه...لبم می بوستت.چشامو می بندمو تصورت میکنم.تا به حال این همه روشن مهمون خیالم نبودی.چشامو باز میکنم و فقط یه آه میشه جواب این همه تمنا!!


3)کلا من آدمی هستم که زیادی به خودم حق اشتباه کردن می دم...همیشه با احترام به گذشتم نگاه می کنم و کم پیش می یاد خودمو سرزنش کنم و هیچوقت نمی تونم ادمایی که صبح تا شب حسرت اشتباهشونو می خورند رو درک نمی کنم.تا حدی شاید لازمه ولی نه دیگه ابن همههههههههه...... همیشه وقتی انگار اشتباهی مرتکب میشم از خودم می پرسم اگه دوباره توی اون موقعیت باشی چیکار میکنم؟ و از اونجایی که همیشه هم جوابم انجام دوباره ی حتی اون تصمیم اشتباه هست مگر در موارد فوق نادر.پس نتیجه میگیرم حسرت بی فایدست و بهش به چشم تجربه و مرحله ای از زندگیم نگاه میکنم که باعث رشدم میشه.در کل به قول یکی از دوستام:((دلم واسه سنگی که بخوره تو سر تو می سوزه چون سنگ میشکنه سر تو نه!!!!!)) :-))    فکر میکنم این به غرورم هم برمیگرده.


4)یاهوم باز نمیشه.اکسپلوررم  باز نمیشه.وبلاگم نصمه نیمه باز میشه.گوگل ریدر واسه من باز نمیشه... کلا یعنی الان یا خودمو خفه میکنم یا این نت بی درو پیکرو...............


5)عمه هه توی ((شمس العماره)) به لیلا میگه: زیاد واسه ازدواج سخت نگیر به هر کدوم از خواستگارات که حسی پیدا کردی دیگه دس دس نکن!!!!!!!!!...این یعنی کلا همه ی فلسفه ی این فیلم کشششششک.زودتر تمومش کن همه ملتو سر کار گذاشتیم. :-))) بعدشم اسمشو میزارند  آموزش انتخاب درست.!!!!!


6) من عاشق اینجور شماره بندی شده نوشتنم...حس خیلی باحالی داره.پر از تنوع.هی از این شاخه می پرم روی اون شاخه...با یه پست هزار تا حس مختلف می ریزه تو دلم.خیلی حال میده. :-)


 




در آغاز شعر              تو بودی و شب بود               و آغاز شب         پریشانی گیسوانت........


                                   که هیچ اتفاقی نبود!


من از کودکی در اندازه های طبیعی نبودم


                    و در کوچه های فراوان شب


                                          تمام قضا و قدر را


                                                       به گامی سراسیمه شوریده بودم


شبیه عطش


شبیه عتاب


                           من از قامت ناگهان گذشتن رسیدم


                                                من از انتهای نثار نگاهت


                                                                        من از بیت آخر رسیدم


و حجم عبورت چه کم بود


                        به گاهی که چشمت,ردیف نخستین غزل بود


و هر کس که سهمی از آن داشت


همیشه سزاوار درد


               و یا متهم بود


               و تقصیر چشم تو نیست


            اگر بی هوا منتشر کرد


و هرگز شگفتی ندارد


                   اگر ما همه شاعریم


که وزن حضورت همان وزن شعر شب است


همان وزن کفر


                 همان وزن آشفتگی


                 همان بی ادامه


                 همان عشق


                 همان مرگ


                 و یا زندگی.....


(( چیستا یثربی))


پ.ن : در یک عملیات فوق سری من امروز ماشین و دودر کردم.واسه اولین بار تنها رفتم رانندگی((یک روز بعد از اینکه گواهینامم رسید دستم)).خیلی حال داد.جای همتون خالی :-D

دل من گرفته زین جا هوس سفر نداری؟

۱) نمی تونم به چیزی که نیستم تظاهر کنم.هر لحظه هر حسی تو دلم باشه و به شخص مقابلم مربوط بشه به زبونش میارم...و این گاهی خیلی موقع ها دل خیلی هارو شکسته...نمی دونم  خوبه یا بد.


۲)بهم میگه خودخواهی.. با لبخند سردی میگم:می دونم... میگه:کاش سعی کنیم در جهت بهتر شدن تلاش کنیم و آدم خوبی باشیم... می گم: من بد نیستم ولی کامل هم نیستم ازم انتظار بیهوده نداشته باش... میگه:در حد خودت تلاش کن....میگم:نخواه که تغییرم بدی من خودمو دوس دارم اگه منو می پذیری همینطوری بپذیر وگرنه که هیچ.!!! ........ و  درونم یکی زمزمه میکنه : میبینی چقدر خودخواهی!! ولی من هنوز این پژواک تو گوشم زنگ می زنه که خوب باشیم خوب......و  من نمیدونم خوب یعنی چی؟!! نمیدونم.


۳)خیانت خیلی چیزا که ما فکرشو نمیکنیم می تونه باشه و خیلی چیزا که خیانت تعریف میشه به نظرم خیانت نیست.چه خیانتی بزرگتر از اینکه  اکثر اوقات وانمود می کنیم کسی رو دوست داریم ولی اونو فقط واسه تخلیه ی عقده هامون بخوایم که البته ناخود آگاه و خودمون هم نمی خوایم باورش کنیم...عقده ی کمبود محبت بزرگترینشه.فکر می کنم این کمبود های روحی می تونه زایشگاه بزرگترین عشق ها باشه و چه حقیقت تلخی بود برام روزی که فهمیدم چیزی که تو فرهنگ لغات ذهنم عشق تعریف میشد یعنی توهم.یه توهمه خوش سیما که هر روز تو ذهن خوشگل ترش می کنیم  و پرو بالش میدیم.      فکر میکنم عشق روزی به وجود می یاد که ما موجودات بی نیازی بشیم! وگرنه هر چه نیاز به معشوق بیشتر, عاشق تر و چه ارزشمنده برام علاقه ای که در اوج بی نیازی به وجود بیاد اگر که بیاد!


۴)من آرزومه روی ریل قطار راه برم,یه حس رهایی و آزادی بهم میده خصوصا اگه صدای قطار نزدیک باشه و من ته دلم بلرزه ولی نپرم پایین.برم جلو و بترسم.برم و بترسم....تا لحظه ای که قطار نزدیک نزدیک شه و من با جیغ بپرم تو یه آغوش امن که پا به پام با یه نگاه نگران همراهم بوده...(دیوونه نشدم,قصد خودکشیم ندارم,فقط دلم هیجان می خواد در حد آستانه ی مرگ)


۵)خوب... خبر خبر...پست قبل پر مخاطب ترین پست این ویلاگ معرفی شد با ۱۴ نظر...یه کف مرتب   اااااه..نخند..واسه من زیاده خوب.خیلیم زیاده.


۶)خیلی برام جالب بود کسی که منو نمیشناسه از نوشته هام منو  یه آدمه زیبا و  مهربون تصور کنه..خوشحالم که نوشته هام تصویر خوبی می سازه ازم.


**..... می توان فریاد زد


با صدایی سخت کاذب,سخت بیگانه


((دوست می دارم))


می توان در بازوان چیره ی یک مرد


ماده ای زیبا و سالم بود


با تنی چون سفره ی چرمین


با دو پستان درشت سخت


می توان در بستر یک مست,یک دیوانه,یک ولگرد


عصمت یک عشق را آلود....(فروغ)

نمیدونم چرا اینهمه احساسمو قلقک میدی...just youuuuuuuuu

برای با تو بودن له میکنم تمام بودنی را که ذره ذره کنار هم چیده ام..و به بهای به دست آوردن  مثقالی محبت دنیا دنیا غرورو عشق حرامت میکنم ولی تو نمیفهمی...هرگز نفهمیدی...من مانده ام با این حجم بی کسی و تنهایی و تمنای آغوشت و فشار دستت که شاید وقتی لمست کنم,لمسم کنی.. از خواب هزار ساله ات بیدار شوی و مرا ببینی که چگونه به پای نگاه سردت سالهاست خزیده ام....تو را دوست دارم چونان کودکی عروسکش را...با همه بی جانیت..با همه بی مهریت تو را دوست دارم...


*خاصیت ما آدماست که دست یافتنی ها رو دوست نداریم ولی در آرزوی دست نیافتنی ها به جنون میرسیم....


**همیشه حس میکنم تو همه ی خواستن هات یه عذر خواهی بدهکارتم.همیشه.


*** اینجارو تغییر دکوراسیون دادم..اون سیاهی رمینه ناخود آگاه منو به سمت غمگین بودنو غمگین نوشتن سوق میداد...فکر کردم کمی انرژی مثبت لازم شدم


**** از بوی تو چون پیراهن تو                 آغشته شد جانم با تن تو


      آغوشی باش تا بوی تو بگیرم......................


*****سقوط این عکس حس این روزامه.

توی آغوش تو آرامش محضه.

سلام

*اول بگم من حالم خوب شده.پست قبلیمو شتر دیدی ندیدی کنید


این پستو یه بار نوشتم پرید نمیدونم چقدش یادم مونده


مسئله ی متعهد شدن به کسی یا چیزی همیشه برام استرس زا و ترسناکه.وقتی حس میکنم یکیو دارم که دوسش دارم تازه مشکلات شروع میشه.اینکه احساساتم شدیدا ناپایدار و غیر قابل اعتماده.خیلی سخته که بخوای واسه کسی توضیح بدی که دوسش داری ولی نمیدونی عمر این دوس داشتن چقدره..سخته که بخوای توضیح بدی شاید فردا تو یه ورونای دیگه بشی و یا حتی نباشی..تعهد دادن اونقدر ترس هیستیریک و غیر قابل کنترلی شده در من که گاهی از آدما دورم میکنه میکنه یا حتی فراریم میده..فکر میکنم این به حس کمال طلبی,زیاده خواهی و بلند پروازیم برمیگرده..همش این وسوسه با منه که بهتری هست . البته که هست ولی موصوع اینه که از نظر حسی هنوز به این بلوغ نرسیدم که از داشته هام لذت ببرم..مث مسافری که راهی ناکجا آباد میشه و با اینکه مقصدی نداره شوق رسیدن حتی لذت بردن از زیبایی راه رو هم ازش میگیره...خیلی غم انگیزه.        در حقیقت ثبات روحی ندارم و فکر می کنم تا اواخر دهه ی دوم زندگیم هم بهش نخواهم رسید و البته توی این شرایط روحی اصلا درست نیست که درگیر تصمیم گرفتن بشم چون هر لحظه بیم پشیمانی داره...تصور کنید چقدر این شرایط دلهره زا و ترسناکه.....!!!                                                                                     هر بار میگم ترس یاد حرف جک می یوفتم:(( هر بار ترس می یاد سراغم اجازه میدم که ۵ ثانیه بترسم ولی بعد فراموشش میکنمو میرم جلو)) میخوام یاد بگیرم که اینجوری یکی یکی ترسامو بریزم دور.


*پیشم بمون نرو.ولی نخواه منو  مال خودت کنی.تصور تو قفس بودن منو می کشه,مث همون پرنده!


**دلم یه عالمه چیپس فلفلی میخواد با ماست پر چرب کاله.بزارم جلومو تا صبح بخورم.!!!!!!!!!!!!!


***


دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من      گر از قفس گریزم کجا روم,کجا من!


کجا روم که راهی به گلشنی ندارم          که دیده برگشودم به کنج تنگنا من!


نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل


                                                           در اوج آسمان ها رها رها رها من..........


((سیمین بهبهانی))

عنوان ندارم

از سنت بیزارم

از احمق جماعت بیزارم


از اینکه چک و چونه بزنم تا حرفمو بفهمونم به یه سری نفهم بیزارم


از اینکه رفتارمو ۱۸۰ درجه برعکس تعبیر کنند بیزارم


از اینکه هرگز زبونمو نفهمیدی و نمی فهمی مث دو تا بیگانه از دو کشور مختلف,بیزارم


از اینکه دنیات از دنیای یه گنجشکم کوچیکتره بیزارم


از اینکه اینقدر باهام مهربونی بیزارم


از لبخندای زورکی از گریه های یواشکی بیزارم


از اینکه با خودم میجنگم بیزارم


از اینکه تو هم اونی نیستی که من میخوام بیزارم


از اینکه با رفتارات شکنجم میکنی بیزارم


از اینکه ازت راه فراری ندارم بیزارم


از اینکه مث روح شدم ,داد میزنم ولی کسی نمیشنوه بیزارم


از اینکه نمیزاره از این قفس برم بیزارم


از اینکه تو هم یه دفعه غیبت زد بیزارم


از اینکه همیشه تنهام بیزارم


از اینکه هر کی منو دوس داره احمقه و هر کی احمق نیس منو دوس نداره بیزارم


از اینکه دیروزم این همه ترسناکه بیزارم


از اینکه امروزم این همه تلخه بیزارم


از اینکه فردام این همه گنگه بیزارم


از اینکه همیشه همه ی اشتباهاتمو به رخم میکشی بیزارم


از اینکه گاهی دوس دارم مث یه قاتل خیلیارو بکشم ولی نمیتونم بیزارم


از اینکه غرورمو نادیده میگیری بیزارم


اصلا میدونی چیه ؟ من به طرز بیرحمانه ای از خیلی از بی رحمای دور و برم بیزارم


 


*این پست فقط یه تخلیه ی روانیه و هیچ ارزش دیگه ای نداره.چون اعصابم خرابه و چشام تر...


**گاهی دوس دارم برم یه جایی که هیچ احمقی نباشه.شما آدرسی ندارید؟؟؟!!!!!!!!!!!!


***تو روزنه ی نوری در خانه ی ظلمت پوش.................................


         دیباچه ی آوازی بر متن شب خاموش.........................................


 

شبم گم کرده مهتابو....

سلام

۱)من اومدم.از شب اول سفرم مریض شدم تا همین الان.ولی خوش گذشت.جای تک تکتون خالی.واسه همتون دعا کردم


۲)دم حرم تو بازرسی بهم گیر دادن که تو کیفت دو تا دونه وسیله آرایشیه. -:خانم نمیتونی بری تو...با هزار بدبختی خودمو کنترل کردم که چیزی نپرونم بهشون...رفتم کیفمو تحویل دادم و دوباره برگشتم توی صف..باورتون نمیشه..زن احمق به من نگاه کرد گفت خانم آرایش داری پاک کن...یعنی فقط اون لحظه صورتش جون می داد واسه یه سیلی جانانه...من مونده بودم که کرم ضد آفتاب از کی تا حالا شده آرایش  منم نامردی نکردم صدامو  بردم بالا که : خاااااااننووووووووووووووم  من چیو پاک کنم؟؟؟؟!!!!!!   خودش فهمید قاطی کردم...یکم خودشو جمع کرد.   به خدا اینا دم در اینقدر حرص میدن آدمو که صد بار با خودم گفتم اگه بیرون حرم بدون اینکه ریخت این کله فسیلارو ببینم, واسه دل خودم,زیارت میکردم  بیشتر می چسبید.....!!!!!!!!


۳)بیشتر اوقات به همه چیز و همه کس از پایه و اساس شک میکنم.توی حرم بر عکس بیشتر کسایی که اونجا بودتد و داشتند می شمردند چه چیزایی می خوان,من داشتم فکر می کردم چرا اینجام؟؟ چرا همه این همه هیجان زده اند؟؟  بعدش فکر کردم اکثر کسایی که اینجا هستند و گریه و شیون می کنند اگه به همه ی خواسته های ریزو درشتشون برسند دیگه نه از شیون خبری میشه نه از گریه.....نمیدونم.شاید... ولی به نظرم اصلی ترین محرک آدما واسه ۹۹ درصد کاراشون حس خیانت کاریه به نام خودخواهی.


۴)خیلی دوس داشتم ببینمت خودت نذاشتی...!!گرچه شاید هرگز دلیلشو متوجه نشی...ولی کاش بزرگ شی..بزرگ عزیزم!!


۵)دارم لاست میبینم.هرچی بیشتر می بینمش بیشتر حس می کنم از یه جهتایی یه ترکیبی هستم از کیت و شانون


۶)ما دخترا گاهی تو روابط خصوصی مون خیلی بدوی و دور از تمدن عمل میکنیم.فکر میکنم دلیلش احساساتی عمل کردنمون هست.چون احساسات خیلی بکرند..همیشه یه جنبه های ناشناخته ای دارند...ناشناخته و باکره به باکرگی احساسات حوا !!


 


**حال من دست خودم نیست.......


     دیگه آروم نمی گیرم..........................