چکاوک پربریده به باد !

 


یادم به روزی افتاد که اینجا را ساختم...آن روزها دور نیستند زیاد. ولی من  زیاد عوض شده ام...انگاری سخن از قرنها پیش میگویم.....خسته ترم و نا امید..آن روزها به خیالم روزهای سختی را میگذرانم ولی این روزها باید بساط قه قهه سر بدهم به درد های قدیم.....


این غیبت طولانی و خاک خوردن این وبلاگ برای این نبود که نبودم....نه....کم و بیش بودم ولی می دانی؟ حرف آنقدر زیاد بود که نمی دانستم کدامش را بنویسم.....تا امروز که دوباره این صفحه ی بنفش را باز کردم ....دیگر جدا دلم به حال اینجا سوخت.....من به خودم قول داده بودم هرگز اینجا را به حال خودش رها نکنم....و ورونا هست و قولش!


آخرین پست این وبلاگ را هر بار که میخواندم به این نتیجه می رسم که همان  چند خط هنوز هم وصف حال من است.....ارجاعتان میدهم دوباره به همان دست نوشته های مجازی که هنوز هم تاریخ مصرفشان نگذشته......زیاده عرضی نیست.....دوباره خواهم نوشت...مرتب و خاک نخورده......


*همه می گویند عوض شده ام...عوض شده ام آیا ؟


**همدم شبها و روزهای من هنوز پیج توییترم هست.....هووی زندگی کردنم.


 کجای کاری...چکاوک غمگین


در هیر و ویر صحبت خرداد و خیال آسمان بودی


که پاییز آمد پیر آمد و دامنه را درو کرد و رفت.


 


من سرگرم همین سایه روشن راه بودم


داشتم دنبال گهواره ی انار و


آواز اردی بهشت گم شده می گشتم


حواسم نبود


سرم بالای ستاره بود که دیدم شب است


دیدم آسمان پیدا نیست


پس کی آذر آمد و دی از دامنه گذشت؟


 


من هم خودم یادم رفته است


مرغک شاخسار کدام صنوبر شکسته بوده ام


دیگر نمی توانم این ترانه این تلخاب


این گریه های ترس خورده...حتی!


من برهنه ام


من هرگز اهل رفتن از این زادرود بی رویا نبوده ام!


(سید علی صالحی)