وبلاگ دار می شوییییییییم..هوراااااااااااااااا


سلام


هر چی فکر می کنم که چه جوری و از کجا شروع کنم قد عقلم به جایی نمی رسه!! هیچ وقت فکر نمی کردم وبلاگ نویسی اییییییییییییییین همه سخت باشه.


خودمو بیشتر از این که این گوشه ئوشتم معرفی نمی کنم.کم کم همو خواهیم شناخت...


راستش این روزا خیلی بیکارم. دانشگاهم از بهمن شروع میشه.و دل ما لک زده واسه دوستامون الان هرکدومشون تو یه گوشه ایران دانشجو هستند...


امروز داشتم فکر می کردم آدم اگه چه کاری تو زندگیش انجام بده می تونه آخرش از خودش راضی باشه.واقعا چیه که بتونه روح بی نهایت طلبو سیرنشدنی آدمو ارضا کنه...


در این مورد خیلی چیزا به ذهنم رسید ولی آخر آخرش به این نتیجه رسیدم که اگه یه روزی بیاد که دنیا بود و نبود منو حس کنه یعنی یه روزی بیاد که اگه نباشم واسه نبود من آه بکشه من از خودم راضی میشم.اون موقع هست که حس میکنم چقدر خوبه که ورونا به یه دردی خورد..


شما چی میگید؟! ...


*هجی می کنم حروف خیانت را


و چشم می دوزم به چشمانی که جز سخن کهیر زده گی های شبانه ام هیچ نمی داند...