عنوان ندارم

از سنت بیزارم

از احمق جماعت بیزارم


از اینکه چک و چونه بزنم تا حرفمو بفهمونم به یه سری نفهم بیزارم


از اینکه رفتارمو ۱۸۰ درجه برعکس تعبیر کنند بیزارم


از اینکه هرگز زبونمو نفهمیدی و نمی فهمی مث دو تا بیگانه از دو کشور مختلف,بیزارم


از اینکه دنیات از دنیای یه گنجشکم کوچیکتره بیزارم


از اینکه اینقدر باهام مهربونی بیزارم


از لبخندای زورکی از گریه های یواشکی بیزارم


از اینکه با خودم میجنگم بیزارم


از اینکه تو هم اونی نیستی که من میخوام بیزارم


از اینکه با رفتارات شکنجم میکنی بیزارم


از اینکه ازت راه فراری ندارم بیزارم


از اینکه مث روح شدم ,داد میزنم ولی کسی نمیشنوه بیزارم


از اینکه نمیزاره از این قفس برم بیزارم


از اینکه تو هم یه دفعه غیبت زد بیزارم


از اینکه همیشه تنهام بیزارم


از اینکه هر کی منو دوس داره احمقه و هر کی احمق نیس منو دوس نداره بیزارم


از اینکه دیروزم این همه ترسناکه بیزارم


از اینکه امروزم این همه تلخه بیزارم


از اینکه فردام این همه گنگه بیزارم


از اینکه همیشه همه ی اشتباهاتمو به رخم میکشی بیزارم


از اینکه گاهی دوس دارم مث یه قاتل خیلیارو بکشم ولی نمیتونم بیزارم


از اینکه غرورمو نادیده میگیری بیزارم


اصلا میدونی چیه ؟ من به طرز بیرحمانه ای از خیلی از بی رحمای دور و برم بیزارم


 


*این پست فقط یه تخلیه ی روانیه و هیچ ارزش دیگه ای نداره.چون اعصابم خرابه و چشام تر...


**گاهی دوس دارم برم یه جایی که هیچ احمقی نباشه.شما آدرسی ندارید؟؟؟!!!!!!!!!!!!


***تو روزنه ی نوری در خانه ی ظلمت پوش.................................


         دیباچه ی آوازی بر متن شب خاموش.........................................


 

0 نظرات:

ارسال یک نظر