با یه چشمک دوباره منو زنده کن ستاره......

 


تلفونم زنگ می زنه.به صفحه ی گوشی نگاه می کنم٬خودشه!


- خسته شدم...خسته شدم ورونا !! آخه این زندگیه برام درست کرده؟!! (داره هق هق می زنه...)


-چی شده؟! دوباره؟ چی شده؟ بگو........ اینقدر گریه نکن عزیزم...بگو٬مردم از نگرانی....


-من خر فکر کردم آدم شده.(تو دلم گفتم خیلی ساده ای٬خیلی)دوباره امروز با پر روحی تمام به من   می گه: فراموشم کن! یا من یا مامانت!!!!!!!!!!


-(سکوت می کنم٬از عصبانیت گر گرفتم)...تقصیر خودته عزیزم.همون موقع که دوست بودید متوجه شدی که به دردت نمی خوره! چرا دوباره گذاشتی وارد زندگیت بشه؟!!! چرا فکر کردی یه آدم می تونه ۱۸۰ درجه تغییر کنه؟......گریه نکن... نمی دونم تو فکرت چیه؟ آخه دختر آدم از یه سوراخ چند بار گزیده میشه؟ هان؟ چند بار؟!!


-فکر کردم پشیمون شده.... فکر کردم آدم شده. مامانش به خاطر یه حرف کوچیک که وسط دعوای قبلی مامانم به پسرش گفته زنگ زده به مامانم هر چی تونسته گفته!! اینم با من دعوا می کنه..دیگه نمی خوامش..نمی خوام...( نفسش از گریه بند اومده)


-عزیزم تو ۲۱ سالته آخه ازدواج که شوخی نیست.بحث عشق از ازدواج جداست.چرا اینو نمی فهمی؟ تو همه جوره ازش سری.شما با هم نمی خورید.عاقل باش.خواهش می کنم...( از گریه هاش اشک منم در میاد)


                                                          ***                                                                        


این بحثا تمام دیروزمو خراب کرد.مهم نیست این مکالمه با کی بوده یا اینکه اول و آخر این قضیه چی میشه.مهم اینه که دوس داشتم یه چیزایی رو که تو گلوم گیر کرده بود بگم.روزی که با هم آشنا شدند هر دو هیجانزده بودنو احساساتی.فکر می کردند عشق بینشون بی نظیره...چقدر بخاطر هم جنگیدند.با همه.ولی وقتی خواستند برای همیشه با هم باشند پسری که تا دیروز ادعای عشق می کرد زد زیر همه چیز.حالا هم بعد از شیش ماه برگشت و با یه مراسم جدی نامزد کردند.ولی دوباره بعد از یه هفته دبه ها و دعواها شروع شد.اگه همه چیزو تعریف کنم میشه یه مثنوی.فقط دیدن سر نوشت این دختر باعث شد دوباره رو عقایدم پافشاری کنم.شاید اینا به نظر بی رحمانه بیاد.ولی حقیقته!! یه دختر وقتی به کسی علاقه داشته باشه حاضره از همه چیزش بگذره.صادقانه.با اخلاص..ولی من به این نتیجه رسیدم که یه پسر حتی علاقه مند شدنش به کسی هم با عقله.(استثنا همیشه وجود داره!)


خیلی عصبی میشم وقتی می شنوم که عشق شده دم دستی ترین واژه ی روزمره.در حالی که ۹۰ درصد این احساسات که اسمشو عشق می زاریم.عقده های فروخورده هست.نیازهای سرکوب شده هست.هیجان های کاذبو مقطعیه...حماقت های بچه گانه هست...وقتی اشتباه می کنیمو به پای عشق می نویسمیش خیلی درد آوره.


عشق وقتی عشقه که با شناخت باشه.با دلیل باشه.اتفاقا این عشق عاقلانه هست که دیوونه می کنه...کاش نگاهامونو وسیع کنیم.اینکه یه دختری همه ی زندگیشو نابود می کنه به خاطر توهمی که به اسم عشق واسه خودش ساخته آتیش می گیرم که آخه چرا؟!! چرا؟.....


فکر کنیم.یک بارِ دیگه فکر کنیم که حسمون چیه؟!!... توهم زدن به شیوه ی دخترای ۱۴ ساله ی دبیرستانی هیچ جالب نیست.هیچ.



دیروز امتحان فاینال داشتم.آخه من به چه زبونی باید بگم که آقا ...خانم..من نمیخوام تقلب کنی از دستم.نمی خوام خانم.نمی خوام.اگه بدونید.دختره ی بی چشم و رو تمام وقت امتحان به جای اینکه به برگه ی خودش نگاه کنه کلش پشت سرش تو برگه ی من بود.جوابشونم ندی طلب دارند.اصلا هرگز از تقلب خوشم نمی یومد.حالا گاهی شرایط خاصه .ولی نه اینجوری...دیروز واقعا سر امتحان می خواستم بزنم پس کلش.خیلی مراعاتشو کردم.حالا جالب اینه که وقته امتحان همه عاشقت می شن.بعدش دیگه انگار نه انگار که می شناسنت.همینم بیشتر اعصابمو به هم می ریزه.اینکه یکی به خاطر چیزایی که دارم منو بخواد.نه بخاطر خودم...!!!!!!!!


**بسترم


 صدف خالی یک تنهایی ست


و تو چون مروارید


گردن آویز ِ کسان دگری.....


(هوشنگ ابتهاج)


 


 


 

0 نظرات:

ارسال یک نظر