چند ساله که می خوام دور تنهاییام یه دیوار بکشم و دورو برمو پر کنم از دوستام.۱۰ تا ۲۰ تا ۱۰۰ تا...بی نهایت.از اینکه کسی تنهام بزاره بی زارم.گاهی دلم واسه خودم می سوزه.وقتی با اخلاص به هر کسی که نیاز داشته باشه محبت می کنم ولی اون اسمای عجیب غریب می زاره روی محبتم. فقط نگاه می کنم و سکوت!!... وقتی امشب تنهام گذاشتی یهو یه زخم کهنه سر باز کرد.یهو بغض سالها ترکید.یهو لرزیدم.نه باد بود نه بارون ولی کاش می دیدی که چطور شدم همون گربه ی تنهای یخ زده...تنهایی هام یه حفره شده که ژرفاشو هیچ کس نتونسته پر کنه...همه میانو میرند.هیچکی حرفمو نمی فهمه هرکسم که می فهمه رفتنی می شه...گاهی واسه بودن با آدمای دورو برم از دغدغه هام دست می کشم و می شینم پای حرفهایی که میشنوم و گوش نمی دم.گاهی خیلی حس غریبی می کنم.خیلی!
**چاشنی این پست ۲لیوان چای و تعداد کافی شکلات بود.یه بار اخبار گفت اونایی که عاشق شکلات و چای هستند باهوشترند.!!
...
مهم نیست پست مدرنیسم را نمی فهمی...
مهم نیست که نمی دانی بوف کور را هدایت نوشت یا حافظ!!!
همین که می دانی دوست دارم سگ گریه هایم را در دستان تو ضجه بزنم کافیست!
همین که می دانی بیزارم از اینکه اشک هایم را از چشم راستم پاک کنی کافیست.......
تو با همینها دودمان پست مدرنیسم را به گه می کشی و به گور هدایت قه قهه می زنی که رسالت انجام نشده اش در آغوش تو بود و دور خودش می چرخید......!!
(هذیون بالا رو بعد از یک شب بیداری طولانی متهوع شدم!)
1 نظرات:
یه جایی از کسی شنیدم سالهای طولانی اولیه از عمرمو سعی در پیدا کردن دوست های تعداد زیاد ی کردم ، بقیه ی سالهای عمرمو هم صرف دور شدن و از دست دادنشون !
وقتی با خودت بتونی رفیق باشی ، بتونی یه دوست واقعی واسه خودت باشی ، دوست واقعی سراغت میاد !
ارسال یک نظر