کافه
ی محبوبم...دود سیگار فضا رو پر کرده و عطر ادکلن های تندِ مردونه مشامم
رو نوازش می کنه! پشت میز ِ کوچک دو نفره ی محبوبمون نشستم و با آرامش به بیرون خیره شدم! هوا ابریو مه گرفته ست...از
پشت شیشه مردمی رو می بینم که با عجله در رفت و آمدند...هوا سوز سردی داره
ومهِ غلیظش آدمارو برام دور و دست نیافتنی می کنه..به صندلی ِ قهوه ای ِ
خالیت نگاه می کنم و در ذهنم اومدنت رو ضرب می گیرم...آدمای توی کافه
جالبند برام...برای هر کدومشون توی ذهنم یه داستان می سازم....یاد کتاب ِ
اخری که خوندم می افتم....خداحافظ گاری کوپر....همیشه این جمله ی قهرمان
داستان توی ذهنم زنگ می زنه..."آزادی از قید تعلق"...این جمله با کوتاهیش
دغدغه های منو به زبون می یاره...پشتم به در ِ کافه هست...عطر یه ادکلن
آشنا و تند می پیچه تو فضای غمبارو مسخ کننده ....یه پک عمیق به سیگارم می
زنم و یه بازدم و دم ِ عمیق...چشمامو می بندمو تو رو با قدمهای بلندت تصور
می کنم....نزدیک که میشی دستم بی محابا تو هوا طرحی می زنه....در سکوت می
شینی و کلاه ت رو بر می داری....سرت پایینه...بهت نگاه می کنم وبا لذت پک
سیگارو عطر ِ تنت رو,با هم,می بلعم....پیشخدمت به عادت ِ همیشه قهوه هارو
می یاره و تو مشغوله فنجونتی...هنوز نگاهم نمی کنی ....بارونیه بلند و
مشکیت سردم می کنه...ازت می خوام که درش بیاری..بلند میشی و تو سکوت می
زاریش رو پشتی ِ صندلیت!....می شینی و می گی: "سالها پیش سکوتم از درد
بود..امروز کنار ِ تو سکوتم از یه لذت ِعمیقه " بهت لبخند می زنم و می گم
: "برای حرف زدن با تو کلمات خیلی حقیرند.خیلی"
سرمون رو به سمت بیرون می چرخونیم...ازدحام ِ مردم و اضطراب ِ چهره
هاشون منو سزشار از حس زندگی می کنه....سرمو می چرخونم به سمتت و می بینم
که بهم زل زدی....نگاه ِ هپروتت نفسم رو بند می یاره...نگاهم می کنی
..نگاهت می کنم...به هم خیره می شیم و تو می دونی که چه لذتی رو تو وجودم
می ریزی....یک دقیقه...دو دقیقه....پنج دقیقه...بیست دقیقه...منو تو
:خیره!....دستم رو دراز می کنم و دستت رو به نوازش انگشتهای من هدیه می دی
.....تو زیر ِ لب جوری که فقط خودت می شنوی زمزمه می کنی... و من فکر
میکنم که کاش این صحنه تا ابدیت جریان داشت.......
اپیزود دوم:
من-مه-اتاق ِتاریک-شبح ِ تو و رویای ِ مشترک ِما..............................
وقتی حواست هست زیبایی
وفتی حواست نیست زیباترینی
حالا حواست هست؟............
پ.ن: به این پست نگاهی بندازید دوستان! مرسی.
16 نظرات:
شب های روشن ....
شب های روشن ....
وای که چقدر قشنگ بود
یه دنیا مرسی داری
وای که چقدر قشنگ بود
یه دنیا مرسی داری
مرسی عزیزم. اما احتمالا" یه کم جینگولکی میشه!!
مرسی عزیزم. اما احتمالا" یه کم جینگولکی میشه!!
بلند میشوم ميز را حساب میكنم توی لاك خودم میروم بيرون
كمی سينمای بعد از تاريكی میتواند خانگی كند
نگاه میكنم میبينم جای چشمها زخم شدهاست
و همينطور از خواب من خون میرود
/علی سطوتی/
بلند میشوم ميز را حساب میكنم توی لاك خودم میروم بيرون
كمی سينمای بعد از تاريكی میتواند خانگی كند
نگاه میكنم میبينم جای چشمها زخم شدهاست
و همينطور از خواب من خون میرود
/علی سطوتی/
نه نه!!
مال یکی از اساتید بخش اورژانسه تهران که تو نیوانگلد چاپیده بود !!
اون شعر بالایی هم که نوشته بودم- فروغ- در پاسخ به منتقدانش گفته بود !
نه نه!!
مال یکی از اساتید بخش اورژانسه تهران که تو نیوانگلد چاپیده بود !!
اون شعر بالایی هم که نوشته بودم- فروغ- در پاسخ به منتقدانش گفته بود !
ورونای عزیز من نمیدونم این جملاتی رو که مینویسی داستانیست واقعی یا غیر واقعی. در هر صورت بسیار به آنچه بر من گذشته نزدیکه. و من خیلی سعی کردم تا تونستم که ازش رها شم شاید حدود هفت سال درگیرش بودم اما عاقبت به زانو درش آوردم. انداختمش توی سطل زباله.
ورونای عزیز من نمیدونم این جملاتی رو که مینویسی داستانیست واقعی یا غیر واقعی. در هر صورت بسیار به آنچه بر من گذشته نزدیکه. و من خیلی سعی کردم تا تونستم که ازش رها شم شاید حدود هفت سال درگیرش بودم اما عاقبت به زانو درش آوردم. انداختمش توی سطل زباله.
Asheghe neveshtehat shodam bekhoda
Kash manam mese to mitonestam ehsasatamo boroz bedam
Asheghe neveshtehat shodam bekhoda
Kash manam mese to mitonestam ehsasatamo boroz bedam
محشر.
محشر.
ارسال یک نظر