داستان ِ‌دل کندن

در فصل های زیادی تاب خورده ام
از آسمان "شمال"
که خاکستری
گفتی که مهربان نیستم
و خانمی که از سکوت قلبت عبور کرد
برای بوسیدنت خم شد
درخت خونی می شود
سالن را خون می گیرد
صدای گریه هایم بلند شده است
خیلی خیلی بلند
آب کوچه را می برد
مادر نمی شنود....(سوسن جعفری)

1.از امروز تا اطلاع ثانوی نت ندارم.....دلم واستون تنگ می شه.......از دهم خوابگاه نشین می شم...سعی می کنم زود به زود آپ کنم اگه نشد به مهربونی هاتون منو ببخشید...
2.هیچ گناهی بزرگتر از حماقت نیست..احمق نباش..فکر کن..فکر!
3.این اهنگ شاهین نجفی تنها آهنگیه که سخن از بانو مانند ِ رفتنی ای می زنه..برای تو!

7 نظرات:

محسن گفت...

سلام دوست عزیز بلاگ زیبایی داشتی من تازه بلاگم رو راه انداختم که فقط خاطرات روزانه و دانشجویی می نویسم فعلا خوشحال میشم منو تو این راه راهنمایی کنی

یوتاب گفت...

اخ که چه سخته دوری از نت
میدونی بدیش چیه؟ اینکه وقتی بر میگردی کلی پست نخونده باد کرده رو دستت! مثل الان من. پدرم در اومد از صبح .

دلم برات تنگ شده بود خانم شاعر دوست داشتنی
امیدوارم هر جا هستی سلامت باشی و خوش و خرم

کتابدار تنها گفت...

ممنون که به من سر زدی ... امیدوارم که توی خوابگاه خوش بگذره ... من که هیچ وقت فراموش نمی کنم ...

خاتون گفت...

دكتر جون، الان يعني تبادل لينك جز اعتقادات حساب مي‌شه؟ پس من كافرم :))

مهدی رنجبر گفت...

آسمان شمال! بنویس دوباره. امروز تازه متوجه شدم که تو وبلاگم کامنت گذاشتی! راست میگی. حالا حالاها باید برم.....

مجتبی صدرزاده گفت...

مثل همیشه زیبا بود .

مانگی سو گفت...

کجااااااااااااااااااییی...؟
نگو که رفتی...
نه...

ارسال یک نظر