تو هرگز یادت نیست...نمی آید!

آن
روزها را تو یادت نیست....هنوز کسی دندان به دندان هایم نکشیده بود و ناخن
هایم را از من ندزدیده بودند....وقتی به ناخن هایم لاک میکشیدم کسی فحشم
نمیداد و هرزگی من در زاییدن های همیشگی در مامان بازی های کنار اتاق خلاصه
میشد....

آن
روزها را تو یادت نیست...من برای لای پاهایم لالایی میخواندم و کسی سیلی ام
نمیزد که فاحشه بازی های تو آخرش خرابت کرد.....آن روزها شیر دادن غدقن
نبود و هنوز کسی از من معنی اروتیک را نمیپرسید.....




آن
روزها را تو یادت نیست....من برای اولین بار چراغ قرمز را رد کرده بودم و
او شیون میکشید که:هییی...یابو؟حواست کدام جهنم دره ای ست؟؟ و من به شکل
احمقانه ای از مسافر ِ‌کناری ام پرسیدم: دره ی جهنم چند پله دارد؟..او به ریش من
خندید....فحشم داد و پیاده شد....




آن
روزها را تو یادت نیست.....کابوس من کوچه ی پر از نیزه ی خانه ی پیرزن بود و
تو هرگز در آن سوی کوچه مرا در آغوش نمیکشیدی......من تنها مثانه ام را
خالی میکردم و دلم هنوز هوای پرنده شدن را حتی در مستراح از یاد نبرده
بود.......




آن
روزها را تو یادت نیست لعنتی.....من در راه پله ی خانه مان جان میدادم ولی
نگاه میکرد.....موهایم را قیچی زد ولی من هیچ نگفتم....موهای من دیگر هرگز
زیبا نبود...ولی من هیچ نگفتم....کسی از من نمیخواست که با بوی تنم خالی
شود .....آن روزها من را یادت نیست.....




امروز
وقتی در جاده لایی میکشیدم ...یک اتوبوس از روی ناخن های من رد شد و من
فرار میکردم که میدانستم دیگر دوستم نخواهی داشت.....من دیگر هرگز به خانه
ات باز نمیگردم.....




آن
روزها را تو یادت نیست....من به طرز دیوانه کننده ای کفش ها را دوست داشتم
ولی پدر همیشه میگفت کفش هایت را موش خورد!....من از موش ها بیزارم.....




من آن
روزها هوای خاک در سرم نبود....پیاله ی ماستم دریا بود و من در دستان پشم
آلود مردک هرزه جان نمیدادم.....




این
روزها من از خیال ترسناک دیدن تو دوباره شب ادراری هایم شروع شده و هر شب
تاصبح سگ لرز هایم را در آغوش های خیالی خالی میکنم......من از هوای تو پرم
ولی تو کجا را میبینی؟؟؟




هنوز
کسی نفهمیده من چطور همیشه سریع عاشق میشوم.....اینبار نمیگذارد هرزگی کنم
......دست تو شاید همان جایی باشد که موش ها و شیر دادن ها و زاییدن ها
تکرار نشود.....تکرار نشود.....تکرار نشود...












21 نظرات:

روژین . گفت...

خیلی قشنگ بود من وااااااااااااا قعاااااااااااا دوست داشتم ....

علی گفت...

زیبا بود و متفاوت

احسان گفت...

وای لعنتی تو باید شعر بنویسی. این شعر بود فقط اگر اینقدر توی این سوراخ و اون سوراخ نمیپلکید یه کار درست و حسابی میشد. تصویرات خیلی خوب بود. حال کردم باهات کلی

هادی گفت...

عشق رازی ست مقدس.
برای آنان که عاشقند ، عشق برای همیشه بی کلام میماند.
اما برای آنان که عشق نمی ورزند ، عشق شوخی بی رحمانه ای بیش نیست.

آرام گفت...

it was the best dear...

فاطمه گفت...

ای کاش عاشقی درد نداشت

کتابدار تنها گفت...

سال نو مبارک ...

دکتر نیلوفر گفت...

ورونای عزیزم عیدت مبارک سالت پر از آرامش. زندگیت پر از عشق.

متنت خیلی قشنگ بود. خیلی.

مونا گفت...

سال نو مبارک

ترلان گفت...

این پستت رو دوست داشتم بسیار.عیدت مبارک

ثلج گفت...

عالی بود!

اکرم گفت...

عالی بود.مرسی.

لوکی گفت...

سلام ورونا جان
عیدت مبارک
آن روزها رو من یادم هست! این روزهاست که چیزی ندارد برای ماندن در خاطرم!

متاستاز گفت...

سلام
سال خوبی داشته باشی !
کجایی ؟ ؟

سیاوش کاویان گفت...

بی اغراق یکی از کنایه آمیز ترین و بهترین نوشته هائی بود که در این ایام خواندم.
نوروزتان خجسته همکار عزیز.

شاسگول گفت...

ا ا ا ا
من اينجا كامنت نذاشته بودم چرا؟
خيلي پست زيباييه
پر از حس ياس و بيهودگي ِ زنانه
حسرت هاي انباشه به هم
حرف هاي نگفته رعب آور و تلخ كه گاهي آدم رو از ورونا مي ترسونه!

فرضيه هاي گستاخانه گفت...

و شايد تا ابد كسي هم نفهمد...اينجا عادت كرده اند نفهم باشند.

فرضيه هاي گستاخانه گفت...

من نوشتم!

فرضيه هاي گستاخانه گفت...

قصد نوشتن نداري؟!؟

فرضيه هاي گستاخانه گفت...

من نوشتم!

تلخک گفت...

آن روزها ، روزهای رنگ و بازی و الاکلنگ ، روزهای عشق و بوسه و عروسک با انکه کسی به بادش نمی اورد اما چه زیبا بود . منهم بر دیوار سیاه اتاق خوابم پنجره ای کشیده ام و هر صبح از آن به کودکی ام خیره میشوم . نمیدان چه حسی است که در من میبارد و زیر پنجرا را چمنزار میکند . فهمیده ام که دیگر اشکهایم شور نیست .
زیبا مینویسی عزیزم میتونم لینکت کنم؟

ارسال یک نظر